تيپ خوبان

وقتی رسول رفت همان دوست خرم‌آبادی‌ام رو کرد به من گفت: همین آقا رسول را می‌بینی، یکی از زحمت‌کش‌ترین جوانان دیار خرم‌آباد در آن روزهای درگیری بود. وقتی که انقلاب به ثمر نشست و به پیروزی رسید، رسول ضمن اینکه مشغول حفاظت و حراست از شهر شده بود و شب و روز نداشت، بلافاصله و با تشکیل جهاد سازندگی خودش را کاملاً وقف خدمت به هم‌استانی‌های محرومش در منطقة لرستان کرده بود. خانواده‌اش آرزو داشتند که بتوانند چند روز رسول را میان خودشان ببینند. دیدن طولانی مدت آقا رسول برای آنها شده بود یک رؤیا. اینکه رسول در آن مدت چه کرد و کجا رفت و چقدر زحمت کشید را تنها خدا می‌داند و تعداد معدود دوستانی که همانند رسول شب و روز را با او کار کرده و برای رفع چهره محرومیت از دیار مظلومشان آسایش، رفاه و راحتی را بر خود حرام کرده بودند. چند صباحی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که گروه‌های مخالف نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران در منطقه کردستان دست به تحرکات ناجوانمردانه زدند.

روزی خبر رسید که ضدانقلاب در کمال نامردی سر تعدادی از جهادگرانی که برای احداث جاده جهت تردد روستاییان در آن دیار زحمت می‌کشیدند را بریده و تعداد دیگری را نیز در میان جنگل برده و در سرمای سخت زمستان آنها را عریان کرده و به درختان بسته و همانجا رها کرده و رفته‌اند و آنها نیز بر اثر شدت سرما یخ زده و به شهادت رسیده بودند. آقا رسول با شنیدن این اخبار سخت منقلب شد و با خود گفت:

وقاحت و بی‌شرمی تا کجا؟ جرم و گناه این نیروهای مخلص جهادی چه بوده است؟ آنها که برای خدمت به مردم محروم و مظلومی که آن گروهک‌ها از یاری آنها می‌زدند رفته بودند؟!

 لذا دیگر دل ماندن در شهر و دیار خرم‌آباد را نداشت. تصمیم گرفت که برای مبارزه با این گروهک‌های فاسد و خائن وطن‌فروش خود را به کردستان برساند به همین خاطر به همراه تعداد دیگری از دوستان و یاران صمیمی‌اش رهسپار کردستان شد و به جمع مدافعین آن دیار مظلوم پیوست. اراده، همت و غیرتش در مواجهه با نیروهای ضدانقلاب آنقدر شهره شد که مورد توجه سردار جاوید‌الاثر حاج احمد متوسلیان1 قرار گرفت و تا روزی‌که جنگ در منطقه جنوب کشور آغاز نشد، که مجبور به ترک آن دیار شود، به همراه آن سردار دلاور در منطقة مریوان آسایش و راحتی را از ضدانقلاب گرفته و دلهره و ترس از هجوم خودشان را در دل آنها انداخته بود.

اواخر شهریور 59 بود از طریق دوستانی که در خرم آباد داشت، خبردار شده بود رژیم بعثی عراق که پشتیبان اصلی گروهک‌های ضد انقلاب در منطقه کردستان بود در جبهه‌های جنوب‌ تحریکاتی داشته و هر لحظه احتمال هجوم آنها به میهن‌ اسلامی‌مان وجود دارد، شنیدن این اخبار اگر چه باعث تشدید همت و غیرت او شده بود و از گستاخی نیروهای مزدور عراقی به خشم آمده بود ولی از آن طرف نگران وضعیت کردستان هم بود. در همین اوضاع و احوال بود که خبر آغاز جنگ و هجوم رسمی عراق به جبهه‌های جنوب خصوصاً شهر خرمشهر  را شنید، لحظه‌ای آرامش نداشت، سراسر وجودش را خشم فراگرفته بود. به همین خاطر به سراغ حاج احمد رفت و ضمن بیان موضوع از ایشان خواست به او اجازه عزیمت به جبهه‌های جنوب را بدهد. حاج احمد اگر چه با رفتن او به خاطر اینکه یکی از قوی‌ترین نیروهای ویژه‌اش را از دست می‌داد مخالف بود، ولی به‌دلیل وضعیت خاص منطقه جنوب کشور، اجازه عزیمت به مناطق جنوبی را به ایشان داد. آقا رسول سریع به خرم‌آباد بازگشت، شبی را در شهرش ماند و با اعضاء خانواده‌اش که آقا رسول بی‌نهایت آنها را دوست می‌داشت دیداری تازه کرد و صلة‌ ارحامی بجا آورد و فردایش به اتفاق تعدادی از دوستان و یاران همراهش به سوی مناطق عملیاتی جنوب حرکت کرد. وقتی به اهواز رسید اوضاع و احوال آنجا را که مشاهده کرد متوجه عمق فاجعه شد، سریع خودش را به پایگاه منتظران شهادت( گلف سابق ) رساند و برای حضور در مناطق نبرد اعلام آمادگی کرد، ساعتی بعد رسول و تعداد دیگری از نیروها به خطوط درگیری با دشمن متجاوز اعزام شدند، رسول که سابقة نبرد در کردستان را در کارنامة خود داشت و شیوة نبرد و جنگ و گریز با آنها را آموخته بود، موفق شد دشمن را در همان منطقه‌ایی که نفوذ کرده بود متوقف ساخته و از پیشرویش جلوگیری کند. شجاعت، درایت و مدیرت آقا رسول خیلی زود مورد توجه قرار گرفت و چهره‌ را به فرماندهی مقتدر مبدل ساخت، زمان در حال گذر بود، حضور در عملیات‌های مختلف از او یک رزم‌آور آبدیده ساخته بود. جالب بود که در هر عملیاتی نیز ترکشی خورده و نشانی از آن به پیکرش مشاهده می‌شد. سرزمین‌های خشک و شوره‌زار مناطق جنگی جنوب مثل: بستان، سوسنگرد، آبادان، خرمشهر، کوشک، طلائیه، زید، شوش، فکه و چزابه هرگز خاطره دلاوری‌های رسول را فراموش نکرده و نمی‌کند.

صحبت دوستم که از آقا رسول تعریف می‌کرد به پایان رسید، باور نمی‌کردم این آقا رسول مهربان، متواضع، آرام، نجیب و دوست‌ داشتنی اینقده رزم‌آور باشد. آخر هیچ زمانی او از خودش چیزی نگفته بود، بعد از آن هر گاه او را می‌دیدم بیشتر تکریمش می‌کردم و برایش احترام خاصی قائل می‌شدم. خودش متوجه شده بود، گاهاً می‌خندید و می‌گفت: فلانی چه بهت گفته که اینقده بهم احترام می‌گذاری؟

می‌گفتم: هیچی.

او می‌خندید و می‌گفت: نگو هیچی، ولی باور کن هر چه بهت گفته اغراق کرده، تو جدی نگیر.

گفتم: نیازی به گفتن او نیست، چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.

او هم می‌خندید و می‌گفت: من حقیقت را به تو گفتم، حال خود‌ دانی، از ما گفتن بود.

بعد از عملیات والفجر مقدماتی که مسئولین امر سپاه مقدر کردند تیپ امام حسن(ع) آموزش‌های ویژه آبی خاکی را فرا بگیرد همه رهسپار منطقة دزفول شدند. آقا رسول هم به همراه نیرو‌های گردانش در آنجا حضور یافت و شب و روز به فراگیری آموزش ویژة عبور از آب و نبرد در خشکی همت گماشت، پس از چند ماه آموزش‌ها تمام شد، و عمدة نیروها به عقبة تیپ در اهواز سایت خیبر2 برگشتند.

آغازین روزهای آذر ماه سال 62 بود، همه دوستان مدتی بود که احساس می‌کردند روحیه، رفتار و کردار رسول عوض شده، آنچه که در چهره‌اش می‌دیدند، سخت نگرانشان کرده بود آنها که سال‌ها با شهدا زندگی کرده‌اند می‌دانند، حداقل 48 ساعت آخر زندگی‌ دنیوی آن شهداء، حکایت از رفتنشان می‌کرد، حال تصور کنید کسانی که مدت‌ها با فردی زندگی کرده باشند به خوبی تغییر حالات را کاملاً متوجه می‌شوند، رسول آرامش عجیبی داشت، هر چه او آرامشش بیشتر می‌شد دلهره ونگرانی دوستانش هم افزایش می‌یافت، تا اینکه روز نهم آذر ماه فرا رسید، آن روز دلشوره و اضطراب همه دوستان آقا رسول به حد اعلی رسیده بود، هنوز روز پایان نرسیده بود که پیک حق سر رسید و رسول را به جمع یاران و دوستان آسمانیش رساند و پروندة زندگی سراسر افتخار و مبارزه‌اش را با شهادت در راه حضرت دوست برای همیشه بستند.

وقتی خبر شهادت رسول را شنیدم یاد آن روزی افتادم که به من گفت: تو جدی نگیر، از ما گفتن بود . حال خود دانی.

در ذهنم سیمای مهربانش را تصور کردم و بهش گفتم: آقا رسول حال دیدی که جدی گفته بود، تو عظیم‌تر از آن بودی که من و امثال من بتوانند درکت کنند، تو اگر چه انسانی زمینی بودی ولی خلق و خوی آسمانیان را داشتی، خداحافظ آقا رسول مهربان، خداحافظ دلاور مرد خطّه لرستان، خداحافظ.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, توسط مصطفی